سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه نشانم بده ...

به نام آنکه نامش سلام است و یادش آرامش دل
"دوست آسمانی" شما : شهید حسین سعیدی
تاریخ شهادت او و تولد شما ؟ ماه ...
بهشت زهرا قطعه 27 ردیف 88 شماره 3
هر وقت دلتان هوای آسمان کرد *سلام ما را به دوستتان برسانید*

شقایق های آتش گرفته

او را سپاس که در اوج نیاز پیکی از بهشت برایم برگزید،
پیکی که همنام مولایم است
پیکی که با عروجش به آسمان به زمین هبوط کردم تا ادامه گر راهش باشم
پیکی که ...
دستان خالیم را بپذیر
و قلبم را برای قدم نهادن در راه الهی ات وسعت ده
دستم گیر و راهنمایم باش برادر ...

_____________________________________
پ.ن : شاید جواب راز دلی بود که تنها با او گفتم ...


ناگفته هایی از سفر خرمشهر مانده بود، مانده بودم چگونه بیانش کنم که حق کلام ادا شده باشد!
اولین باری که برای خرید پا به خیابان های شهر گذاشتم یاد حرف آشنایی افتادم که می گفت : "خرمشهر هنوز خیلی به مردمش مدیون است ..."
آن روز کلامش را نفهمیدم اما اکنون با تمام وجود درک می کنم ...

سردار قاسمی  مستند راز طالب زاده

تمام آن ناگفته ها امشب در ده دقیقه آخر مستند راز بیان شد!
می اندیشیدم چقدر دغدغه های این برنامه، همان دغدغه های روایت فتح آوینی است ...
و اکنون مسرور از اینکه راه آن شهید ناتمام و ابتر نمانده، گرچه نه در زبان تصویر اما به روش نقد و نشست، مهم ادامه راه است نه شکل آن ...
به امید روزی که یاد بگیریم عکس شهدا را ببینیم و عین شهدا عمل کنیم ...


جاش رو میدونستم ولی انگار راه رو گم کرده بودم! گفتم باور کن راهش از همین وره. داشتیم دنبال گنبدش میگشتیم اما درختها از ما قدکشیده تر بودن ...
انگار داشتیم دور خودمون می چرخیدیم. گفتم بیا بریم سراغ َشهید پلارک، اونم پیدا میکنیم. همون وراست!
یه موسیقی متن  گذاشتم! با دل آدم بازی میکرد.

بازم چرخیدیم، بدون اینکه راه رو بدونیم. خسته شده بود. گفت اشتباه اومدیم ها! بیا برگردیم ...
صورتش رو برگردوند اما من رفتم جلو، روی تابلو نوشته بود : " به سمت مزار شهید پلارک"
با چهره خندان و صدای بلند گفتم : "بیا! نگفتم از بچگی یه چیزایی یادمه! نگفتم زیر سقفه! پیداش کردم."

با هم نوک فلش رو گرفتیم و رفتیم جلو، هنوز عطرش رو میشد استنشاق کرد،
خلوتی کردیم و یا علی، گوشیم رو از جبیم در آوردم و ... چیلیک ... چیلیک ...
- خانوم مادر شهید راضی نیست ها!
- ممنون که گفتید، پاکش کردم!
پاکش کردم ولی ...
ولی هنوز تو مغزم نمیره که چرا مادر شهید راضی نیست!
اینکه شمع روشن نکنن روی مزارش قبول، ولی عکس رو چرا؟
مگه ...

گلزار شهید پلارک

اگر چند سال دیگه طرح یکسان سازی گلزار شهدا اجرا شد، با کدوم عکس معنویت اون فضا رو برای بچه هامون توضیح بدم؟
دلم گرفت ...
ایکاش همیشه همین شکلی با همین حال و هوا بمونه ...
یاد فیلم خداحافظ رفیق افتادم، من بودم و ... شهید پلارک و ... حسرت و ...

:: این قصه سر دراز دارد.


یکسالی میشد که میخواستم برم دیدنش، چند باری هم از نزدیکی هاش رد شدم اما نمیدونستم اون طرفاست!
بعد یکسال با دوستم قرار گذاشتم با هم بریم، با خودم گفتم اون نشونیش رو بلده ...
بعد نماز دیدم بارون میاد، بهش پیامک دادم : فکر کنم باید زیارت از دور کنیم :دی داره بارون می باره ...
جواب داد : چه کنیم؟ یعنی نریم؟
- چی رو نریم؟! اتفاقا زیر باران باید رفت ... با شهدا باید بود ... مهمونی خصوصیه آبجی :-)

رسیدم سر قرار و با هم راه افتادیم. گفت من راه رو بلد نیستم ها!
گفتم بیا من تا یه جاهاییش رو بلدم میبرمت.
رسیدیم قطعه 26 ...

نگاهم به یادمان شهدای نیرو هوایی افتاد، یکی از آشناهام اونجا بود، گفتم بیا بریم یه سری بهش بزنیم بعد بریم سراغ سید.
داشتیم میرفتیم سراغ یادمان، چشمم افتاد به اسم : یزدان پرست.

- اِ ! یزدان پرست!
با لبخندی بهم نگاه کرد. ادامه دادم : اول بریم اینجا.
ردیف رو دور زدم، دیدم : اِ ! آوینی!!! یعنی یکسال از 5 قدمیش رد شدم و در حسرت دیدار نگهم داشته؟!
باورم نمیشد. بهش گفتم تو میدونستی آوینی اینجاست؟
تازه فهمیدم که انگار من به اونجا واردترم تا اون!
بسط نشستم و شروع کردم ...
هنوز خیلی های دیگه مونده بودن و باید میرسیدیم تالار کشور.
عرض ارادتی به شهید ستاری و اون آشنامون و یاعلی ...

:: این قصه سر دراز دارد!!!


لذتی دارد دیدنت بعد از یکسال انتظار سید ...
آن هم این همه غیر منتظره!
قصد مزار شهید ستاری را داشتم که خود را بالای مزار تو یافتم!
و چه شیرین و دل انگیز بود این اولین دیدار ...

مزار شهید سید مرتضی آوینی

تازه فهمیدم یکسال مرا در انتظاری گذاشته ای که در یک قدمی ام بوده!
فهمیدم می شود اینقدر به تو نزدیک بود و از تو دور ...
اما خوشحالم زمانی به دیدارت آمدم که تک تک سلول هایم آهنگ تو را داشت؛
آرزوی دیدار و جوار تو ...
شهادتت مبارک برادر ...