سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه نشانم بده ...

بعضی وقت ها یک اتفاقاتی آنقدر بر روان آدمیزاده فشار می آورد (البته آدمیزاده ی بی جنبه ای چون ما :دی) که تنها راه خلاصی از این فشار بیان عمومی آن اتفاق (بخوانید فریاد مجازی!) می باشد.

دل خوش کرده بودیم که از شر دانشگاه سیب زمینی ای چون دانشگاه ملی (شهید بهشتی) خلاصیده ایم و در تور دانشگاه بنامی چون 50 تومانی (دانشگاه تهران) افتاده ایم اما ای دل غافل که :

« بسا چیزهایی که شما از آن اکراه دارید و خیرتان در آن است و بسا چیزهایی که خیر می پندارید و شرتان در آن است» 1

ماشاءالله در این دو هفته که از شروع کلاس هایمان می گذرد به اندازه هزاران هفته آرزوی روزهای بودن در دانشگاه ملی را در سر پروراندم!

با آن همه بی نظمی ای که آن زمان فکر می نمودم دارد اکنون در قیاس با دانشگاه 50 تومانی اسطوره نظمی است برای خودش دانشگاه ملی ...

مهمتر از همه، برخورد کارکنان دانشگاه ملی بود که الحق و الانصاف دانشجو در بالای سرشان جایگاه داشت اما دانشگاه 50 تومانی!

دریغ از یک بار روی خوش! از معاون آموزش گرفته تا مدیر گروه و مسئول اداره رفاه و خوابگاه ها و قس علی هذا.

هر کدام به دنبال پاچه ای می گردند گویا ...

اینجاست که همین آدمیزاده ی ناشکر خاطی ایمان می آورد به قول شاعر که :

شکر نعمت نعمتت افزون کند

کر نعمت از کفت بیرون کند

هعیع

اما چه سود از پشیمانی؟!

________________________________

1 - ترجمه ای آزاد از آیه 216 سوره بقره : عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هو شر لکم .و الله یعلم و انتم لا تعلمون


امت حزب الله جمهوریت را فدای اشرافیت نمی کند

و از آرای رقیبش چنان حمایت می کند که از ناموس خود.

حسن روحانی از صندوق دولتی بیرون آمد که به دروغگویی مشهورش کرده بودند!

ما هم خوشحالیم که زیر سایه ی ولایت طعم پیروزی را می چشند.

این شگفتی « خامنه ای » است ؛

همان امامی که به دیکتاتوری متهمش می کنند ...

جای حاج بخشی خالی که پرچم بچرخاند و بگوید :

ماشاء الله ... حزب الله ...

 

---------------------------

پ.ن : اگر میخواهی حزب الله را بشناسی او را اینگونه بشناس؛ او اهل ولایت است؛ عاشق امام حسین؛ و از مرگ هراسی ندارد ...  (سید شهیدان اهل قلم)


همیشه قبل از اینکه کلاس رو شروع کنه سوره فیل رو برامون پخش میکرد.

میگفت اصحاب فیلم هم مثل اصحاب فیل می مونن!

می گفت اگر شدی جزء اصحاب فیلم و خودت رو ایمن دیدی و بالاتر و برتر،

اگر رضایت خالق هستی رو ندیده گرفتی،

مثل اصحاب فیل زیر سنگریزه هاش له میشی، نیست و نابود میشی ...

حرفش خیلی زیبا بود ولی خیلی خوب نمی فهمیدمش!

اما این روزا که عزم جدی جزم کردم که پروژه درس رو سریعتر تحویل بدم، خوب می فهمم منظورش رو ...

قبل از دیدن فیلم یه آیة الکرسی و ... اعوذ بالله من الشیطان الرجیم!

تو این راه هر لحظه که خودت رو ایمن بدونی و فکر کنی خیلی کار درست و اهل خدایی، درست همون یک لحظه غفلت جزء اصحاب فیلت میکنه ...

 


پلان اول: سالن همایش
بعد کلاس سریع رد استاد رو زد که سوالش رو ازش بپرسه. از شانسش آژانس دیر اومد و بچه ها هم چون ایام امتحانات بود بی خیال استاد شده بودن.
من و دوستم ایستاده بودیم تا صحبتشون تموم بشه و بریم سوالمون رو بپرسیم. سوالش رو نشنیدم اما جواب استاد برام جالب بود:

" یه مهر با خودتون ببرید سر جلسه امتحان، همینکه اذان گفت کنار صندلی خودتون نماز ظهرتون رو بخونید ..."

شروع کرد به مِن مِن کردن که "آخه استاد ..."
- مشکل ما همینه، که این آخه ها برامون مهمتر از انجام واجباتمونه ... 

پلان دوم: اتاق کار
فضای سناریوی کار پایانی در کشور فرانسه بود. شروع کردم به جستجو (سرچ) تو اینترنت تا بیشتر با فضا و معماری و فرهنگ و آداب فرانسه آشنا بشم.
به این عنوان برخوردم:

"پس از ممنوعیت روبنده؛ قانون ممنوعیت اقامه نماز در خیابان های فرانسه اجرایی شد

نماز جماعت در خیابان های فرانسه

یاد حرف استاد افتادم، دیدم چقدر توی مسلمونی امثال من جای تردیده! از بنده خدا خجالت می کشیم اما از خدا ...
نمی تونستم تصور کنم اگر من جای اونها بودم همین رفتار رو بروز میدادم یا نه؟!
یه تجدید نظر اساسی باید توی مسلمونیم و اجرای فروع دینم بکنم ...

-------------------------------------------------------------
پ.ن : خدایا شکرت توی کشوری به دنیا اومدم و بزرگ شدم که اکثرشون شیعه هستن، خدایا شکرت که همچین امتحان سختی ازم نگرفتی ... 

 


 

دو هفته است رفته مسافرت و خبری ازش نیست! نه خبری از خودش داده نه آدرس و شماره تماسی که سراغش رو بگیرم! مثل پدری که انتظار تولد فرزندش رو میکشه توی ذهنم مدام قدم میزنم و انتظار میکشم ... تمرکز ندارم ... هر لحظه چشمم به تلفنه شاید خبری ازش بشه اما ...

نگاهم میفته به شعری که روی میز گذاشتم:

آنکس که تو را شناخت جان را چه کند؟!                 فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟!

دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی              دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟!

انتظار

ذهنم از قدم زدن متوقف میشه! « تا حالا چند بار وقتی از خدا بی خبر بودی! وقتی نورش رو تو دلت حس نکردی و پیداش نکردی، وقتی حس کردی دیگه تو رو از یاد برده و نگاهش بهت نیست، منتظر خبر و نگاهی ازش بودی و همچین حالی پیدا کردی؟! »

یهو اشک تو چشمام جمع شد و شرمنده شدم از بندگیم ...

 


می گفت: "اگر میخواید یاد خدا تو دلتون پر رنگ بشه از الطافی که خدا بهتون داشته برای هم بگید"

توی مدتی که به توصیه اش عمل کردم کعبه دلم شده بود جای خدا

فقط یه چیز آزارم میداد: "غمی که گهگاه تو چهره شنونده می دیدم ..."

بندگی

بعد سال ها فهمیدم راه های بهتری هم هست!

راه هایی که هم به محبت حضرت حق دامن میزنه، هم بندگی رو به یاد "انسان" میاره:

- اینکه راز و نیاز بنده هات با معشوقشون رو گوش بدم و بخونم

- اینکه شاکر بودن بنده های مجاهدت رو ببینم

----------------------------------------

پ.ن: ممنون که بندگی رو یادم انداختی ...


بعضی وقتا که فارغ میشی از همهمه های این دنیای آهنی و یاد گذشته ها میکنی دلت عجیب برای او روزها تنگ میشه برای صفا و صمیمیتش، یکرنگی و یکدلیش، مهربونی های خداش!

اون روزها برات شده مثل یه رویای خیالی؛

هر چی دنیات آهنی تر بشه خدات هم آهنی تر میشه! خودت هم ...

چشم که باز کنی می بینی یه روز اومده که شدی آدم کوکیه همین دنیای آهنی، حالا دیگه اونه که داره تو رو میسازه، اونم از آهن ...

دقت که میکنی می بینی دلت برای من قبلیت تنگ شده، برای آدم بودن ... به رنگ خدا بودن ...

 


نوشته بود : " برایت دعا میکنم در زندگی تنها یک جا بر سر دوراهی بمانی ...
دو راهی بین الحرمین
و ندانی به حرم عباس روانه شوی یا حسین!"

بین الحرمین+حرم سقا

آری!
براستی که بین الحرمین دو راهی عشق و حیرت است؛
و من
دو راهی دیگری نیز دیده ام!
دو راهی نجف - کربلا ...
هر یک تو را به دیگری می خواند:
ارباب به سقا؛
عباس به حسین؛
و علی
به کربلا ...
اما آنکه اهل ولایت باشد امر ولی را اطاعت می کند؛
راه کربلا میپوید و حرم سقا ...

السلام علیک أیها العبد الصالح المطیع لله و لرسوله و لأمیرالمومنین و الحسن و الحسین علیهم السلام