اسمش رو گذاشته بودم رهیافته؛ یادتونه؟!
بازم دیدمش!
روزی که قرار بود شبش مراسم سالگرد شهدای کهف رو برگزار کنیم بازم رفتیم بالا که دستی به در و دیوار غار بکشیم.
اول صبح بود،
رسیدیم جلوی پله های غار،
نزدیک شدیم،
صدای زیارت عاشورا میومد،
دیدمش!
ایستاده بود تو قاب در غار؛
رو به قبله، یه کتاب دعا هم دستش ...
عوض شده بود،
ته ریش داشت،
موهاش سیخ سیخ نبود ...
____________________
پ.ن : بازم میگم : "فإنُ هدی الله هو الهدی ..." ؛ در ضمن فکر نکنید ملاک خوب بودن آدم ها همین ظاهریه که در چند کلامی توصیف شد، خیر! باطن اون جوون رو فقط چهره اش میتونه توصیف گر باشه ...