سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه نشانم بده ...

از اول صبح نشاط و شادی خاصی داشتم،

انگار تازه به دنیا اومده بودم،

با چند تا از دوستام خوشحال و خندان رفتیم توی اتاق تا کارهای برنامه افطاری رو سر و سامان بدیم.

داشتم با هیجان و پر حرارت در مورد اتفاقی که باعث اینهمه نشاطم شده بود برای بچه ها میگفتم،

یهو دیدم یکی جلوی در ظاهر شد و تا نگاهش به من افتاد بهت زده برگشت پشت در تا اجازه ورود بگیره!

حجاب-باران نگاه

رئیس تشکلمون بود،

تا دیروز وقتی میخواست بیاد تو اتاق همون دم در خودش رو چند ثانیه نشون میداد بعد میومد داخل اتاق،

اما امروز او هم با دیدن چادرم فهمید که ازین به بعد باید جور دیگه ای وارد اتاق بشه ...

 


داستانک 1:

یارو میخواد خونه اش رو سم پاشی کنه نسل هر چی سوسک و مورچه است ور بندازه

بهش میگم برو یه سم مورچه و اینا بخر بریز دور و بر خونه حلّه قیمتش هزار و چند تومنه :دی

میگه رفته با یکی صحبت کرده، طرف گفته صد و چند تومن میگیرم کل خونه رو سم پاشی کنم!!!!!!!!

مملکت بی صاحابه دیگه!!!!!!!! (نقل از اون بنده خدا)

میگم آخه برادر من چه ربطی به مملکت و صاحابش داره؟! ملت خودشون بی وجدان و بی صاحاب شدن ...

داستانک 2:

در حال فکر کردن به همون ماجرای سم پاشی بودم، غصه ام شده بود که چرا اینقدر آدم ها توی کار بی وجدان شدن؟

یاد حرف یه استادی افتادم که میگفت اونوقتا وقتی کسی میخواست کار و کاسبی ای راه بندازه اول باید میرفت مکاسب یاد میگرفت بعد اجازه کار و کاسبی داشت!

یه نگاه ذهنی که به دور و برم انداختم دیدم الان هر ننه قمری :دی که از راه میرسه برای خودش دو دستگاهی راه میندازه بدون اینکه بدونه اصلا بدونه اصول کاسبی چیه چه برسه به مکاسب ...

بهتر که نگاه کردم دیدم خودمم که درگیر مسائل مادی هستم جز یکی دو تا مورد جزئی چیز بیشتری ازش نمیدونم (باعث خجالته)

با خودم گفتم شاید اگر توی دانشگاه بجای اون 4 واحد مباحث تکراری که تو اخلاق و معارف یادمون میدن 4 واحد مکاسب برای دانشجوهایی میذاشتن که فردا روزی قراره هر کدومشون به نحوی درگیر مسائل مالی بشن خیلی مفیدتر میتونست باشه

ایکاش دستمون اینجور وقتا به یه جایی بند بود ...

-------------------------------------------------

پ.ن 1: حکایت داستان دوم حکایت اون تیپ تصمیمات سرانه که شب میخوابن صبح پا میشن ...

پ.ن 2: یادم باشه این بار با عوامل وزارت علوم دیدار داشتم این مورد رو خدمت انورشون اعلام کنم :دی


پسر باید قرار مهمی رو هماهنگ میکرد، موتور رو میذاره کنار خیابون تا به طرف ملاقات زنگ بزنه. افسر میاد جلو و به جرم مخدوش بودن پلاک موتور میخواد جریمه اش کنه.

پسر: آقا کجای پلاک مخدوشه؟!

پلیس: زنجیر بستی بالای پلاک که خونده نشه!!!

پسر: آقا به این راحتی پلاک رو میشه خوند ... در ضمن من که سوار موتور نبودم، موتور پارک شده!!!

پلیس شروع میکنه به فحاشی!!!

پسر که هیچ رقمه حرف زور تو گوشش نمیره معترض میشه و کَل کَل میکنه، اما پلیس همچنان حرف خودش رو میزنه و به فحاشی ادامه میده!!!

پسر نمیتونه ظلم و زور پلیس رو تحمل کنه:
"الو، 110؟ آقا اینجا درگیری شده، با مامور راهنمایی درگیر شدم! فحاشی میکنن، یه مامور بفرستید برای رسیدگی ..."

ادامه مطلب...

طبق معمول برای نماز ظهر رفتیم مسجد نزدیک شرکت. قبل از اینکه قامت ببندیم مکبر گفت:
- نمازگزاران عزیز نماز آقا شکسته است ایشون رکعت دوم نمازشون رو تموم می کنند اما شما ادامه بدید!

تا حالا به همچین موردی برنخورده بودم! شده بودم نماز من شکسته باشه و اقتدا کنم ولی امام جماعت ...
ما هم که بی خبر از حکم و فرصت هم برای پرس و جو نداشتیم، به محض تکبیر امام جماعت اقتدا کردیم.
تمام طول زمان این سوال توی ذهنم جست و خیز میزد که نمازم درسته یا نه؟ جماعته یا فرادا؟ کار خاصی نباید بکنم؟

خاطره+سوال+تجربه

بعد تشهد امام همه پا شدیم و ادامه نماز ...
نماز دوم رو هم بدون اینکه فرصتی برای تحقیق باشه به همون روال قبلی خوندیم.
بعد نماز دوم امام جماعت لطف فرمودند رو نمازگزاران تشنه حکم رو از حکم این مورد مستفیض فرمودند!!!

فرمودند که توی این مورد نمازگزار باید تجافی کنه تا نمازش جماعت باشه و الا فراداست!!!
خدا خیرت بده حاج آقا، حکم قبل نماز باید میگفتی یا بعدش؟!
نباید حتی اگه یک درصدم "احتمال" می دادی که اگه حتی "یک نفر" عالم به حکم نباشه چه باید بکنه و نمازش چی میشه؟
حالا موندیم نمازی که خوندیم بالاخره جماعته یا فرادا!
ما که نیت جماعت کردیم و اقتدا کردیم االان نمازمون درسته یا باید دوباره ادا کنیم؟

امان از دست عالمِ ...

___________________________________
تجربه : برای اولین بار بود که پشت سر امام جماعتی نماز می خوندم که نمازش شکسته بود و من هم حکمش رو نمیدونستم ...
خاطره: متن بالا :دی
سوال: الان باید نمازم رو ادا کنم یا نمازی که خوندم درست بوده؟ 


کلاس حفظ قرآن بود، توفیق شده بود تا نقش مربی را ایفا کنم، رسیدیم به آیات 15 تا 20 سوره غاشیه :
"أفلا ینظرون الی الابل کیف خلقت - و الی السماء کیف رفعت - و الی الجبال کیف نصبت - و الی الارض کیف سطحت"
چهره اش چنان متاثر شده بود از شنیدن و خواندن این آیات که گویی معنایش را با تمام وجود درک کرده
معنای کلمات را نه از خود کلمات
که از چهره مشعوف او در می یافتم ...

کمی جلوتر :
"فذکر انما انت مذکر - لست علیهم بمصیطر - الی من تولی و کفر - فیعذبه الله العذاب الاکبر - ان الینا ایابهم - ثم ان علینا حسابهم"
این بار آن دیگری چهره اش محزون شده بود
گونه هایش آتشین
چشم هایش برافروخته
ترس در چشمانش دو دو می زد : " خانم من از خدا خیلی می ترسم ..."

خوف و رجا

منظورش را فهمیدم
و حالش را بهتر از منظورش ...
از رحمت حضرت حق برایش گفتم
از محبتی که به بنده هایش دارد
از گوشی که به دعایشان دارد و نگاهی که به دست هایشان
از "قل لعبادی الذین اسرفوا ..." گفتم
از هر آنچه که امیدش را به خدا شعله ور کند و ترسش را فروکش
اما گویی آتش درونش آنقدر زبانه کشیده بود که راهی برای ادفایش نبود!
اشک هایش را دیدم که جاری می شود
مخفیانه و بی صدا
آتشی در وجودم انداخت
ترسی که منتقل شده بود
غفلتی که دیگر نبود!
و غبطه ای که بود شده بود ...


الصوم لی و انا أجزی به
روزه برای من است و خود، پاداش آن را می دهم.

عید فطر+فرصت طلایی

این فرصت هم تموم شد، چقدر تونستیم غنیمت بشمریمش؟
چقدر از این فرصت استفاده کردیم؟
دیشب که شب آخر بود یا امروز که روز آخره چه حالی داشتی؟
خوشحال بودی یا محزون؟
حزن برای چی؟! فرصتی که رفته و استفاده نکردی؟
یا تموم شدن ماه مهربونی؟
یا ...
هر چی بود، بامعرفت یا بی توجه، تموم شد ...
حالا باید منتظر جزاش باشی، که خدا به خودش فرض کرده!
دوست داری پاداش این روزه داریت چی باشه؟
فکر میکنی جزای این بندگیت چی باشه؟
راستی قرار بود به خودت نمره بدی!
گذشته از پاداشی که فردا بهت میدن! فکر میکنی نمره ات چند شده؟
ناامید نباش ...
مطمئن باش خدا به نمره ات نگاه نمیکنه!
به جود و کرم خودش و نیازت نگاه میکنه،
اون نمره فقط برای اینه که خودت رو بیشتر بشناسی و بدونی چقدر بنده ای،
برای اینه که بدونی از فردا که دیگه اون فرصت طلایی نیست که ازش استفاده کنی، چطور باید از اندک فرصتی که برات فراهم میشه استفاده کنی،
برای اینه که بدونی نقاط ضعفت، حفره ها و روزنه های درونت، کم و کاستی هات چقدره و کجاهاست،
و الا خدا که من و تو رو بهتر از خودمون میشناسه ...
ان شاء الله که بنده های خوبی بوده باشیم و بنده های خوبی بمونیم،
عید بندگیت مبارک ...


از در مسجد وارد شدیم : "السلام علیک یا اباصالح المهدی ..."

مسجد جمکران

گفتم : "هیچی مثل مناجات شعبانیه سری قبل بهم نچسبید"
گفت : "واقعا؟ من که نمی دونم چی بهم می چسبه چی نمی چسبه!"
چند قدم رفتیم جلوتر، گفتم : "جات خالی شب نیمه شعبان تو حرم عشق ی دعا کمیلی خوندم ... نمی دونی چقدر بهم چسبید ..."
گفت : "من که اصلا نمی دونم چسبیدن یعنی چی!"
گفتم : " ... "
________________________________
پ.ن 1 : چسبیدن عبادت یعنی اینکه اونقدر در معنای کلام غرق بشی که تمام کلماتی که میخونی بشه مصداق بارز اعترافات تو به حضرت حق ... یعنی تا میتونی خودت رو کوچیک کنی پیش خالقت ... یعنی بعد یه عمر معنی بنده بودن رو بفهمی ...
پ.ن 2: تا خودت رو کوچیک نکنی براش بنده نمیشی ...


خداوند روزه را واجب کرد تا اخلاص خلق را بیازماید. (امیرالمومنین علیه السلام)

میگن این ماه، ماه مهمونی خداست،
میگن درهای بهشت باز شده و درهای جهنم بسته،
میگه شیاطین رو غل و زنجیر کردن،
میگن اولش رحمته، وسطش مغفرت، آخرش آزادی از آتش جهنم!

خیلی حرف های دیگه هم میگن،
ولی یکیش از همه مهمتره!
همونی که اون بالا برات گفتم :
" ... تا اخلاص خلق را بیازماید."

داری امتحان میشی!
امتحان سنجش عیار اخلاص ...
چقدر واقعا برای خدا داری این کار رو میکنی؟!!!

امتحان الهی+ماه رمضان

حالا که بیشتر روز رو تشنه و گرسنه ای چقدر از فقرا دستگیری میکنی؟
دیگه الان خودتم مثل اونها درد داری دیگه،
منتها برای تو دوامش تا وقت افطاره ولی برای اون بیچاره ...

حالا که درهای جهنم بسته شده،
حالا که شیاطین در غل و زنجیرن،
حالا دیگه چطوری میخوای بری تو آتیش جهنم؟!
نکنه نفس اماره ات ...

تا قبل این ناله میکردی که چرا دل خدا برات به رحم نمیاد!
اشک میریختی که خدایا چرا منو نمیبخشی!
ضجه میزدی که نکنه تو آتیش جهنم بندازدت!
حالا همه اینا رو توی این ماه داره بهت میده،
نه فقط به تو ها،
به همه داره میده،
گناهکار و بیگناه،
مومن و مسلمون!
شرطش فقط روزه دار بودنه،
و البته بنده بودن و ...

حالا دیگه هیچ بهونه ای نداری!
اگر دوازده ماه سال برای هر خطای ریز و درشتیت میتونستی برای خدا بهونه تراشی کنی،
الان دیگه حجت برات تموم شده و همه چیز فراهم، که این یک ماه رو نتونی بهونه بیاری،
که دیگه این ماه بهونه ای برای گناه کردن نداشته باشی ...
چقدر حواست رو جمع این ماه کردی؟
فکر میکنی آخر این ماه نمره امتحانت چند بشه؟


جنگ نرم یعنی زیرپوستی کار کردن،
یعنی زیرآبی رفتن،
یعنی طوری وارد عمل بشی که خود طرف هم متوجه نشه کِی و از کجا خورده!
یعنی با چهره دوست، دشمنی کردن
یعنی هر آنچه انتهای نفاق و نامردیست!

قالیباف+جنگ نرم

یعنی عکس شهدا را از دیوارهای شهر پاک کردن،
یعنی برگزاری همایش حجاب و عفافی که عنوانش تنها ابزاری برای جذب مخاطب است!
یعنی ترویج بی حجابی در ایستگاه های اتوبوس!
یعنی به نام صاحب عصر (عج) جشن گرفتن و دل صاحب عصر خون کردن
یعنی کتک زدن بچه حزب اللهی به جرم اعتراض به فحشا!
یعنی ساختن خانه شهریاران جوان،
یعنی پارک اب و آتش عباس آباد،
یعنی ...