می گویند شب آرزوهاست؛
درهای آسمان باز است تا ملائک آرزوها را به عرش ببرند و مهر استجابت بگیرند،
چه فرصتی بهتر است از این ...
خودت را گم می کنی،
آرزوهایت را یک به یک از جلوی دیدگان می گذرانی و سان میبینی،
از آرزوهای کوچک و ریز شروع می شود ...
هر چه پیش میروی ارزوهای قبل رنگ باخته و آرزوهای بزرگ تر خودنمایی می کنند،
همه را خط میزنی و آرزوی بزرگ را می نویسی،
باز هم پیش میروی ...
اینان نیز چون قبلی ها کوچک می شوند،
کوچک و کوچک تر،
و آرزوهای جدید بزرگ و بزرگ تر،
گویی این آرزوها نیستند که بزرگ می شوند،
حس افزون طلبی و برتری جویی توست که جلوه نمایی می کند و عاقل تر می شود!
به دنبال آنی می گردی که تمام آرزوهایت را در خود داشته باشد؛
ناگهان بر زبانت جاری می شود : " یا منتهی أمل الآملین ... یا غایه آمال العارفین ..."
____________________________________
پ.ن : همین یک شب! "تنها" آرزویمان فرجش باشد ...