سکانس اول: افکار نویسنده
زمان : دیشب - مکان : اتاق کار
نویسنده در حال گشت و گذار در دست نوشته های قبلی است. چنگی به دل نمی زنند، حدیث نفس است. با بی حوصلگی نوشته ها را از نظر رد می کند، نگاهش به نوشته روز قدس سال قبل جلب می شود، با کنجکاوی دنبال سطرها را می گیرد. به فکر فرو می رود : "مدتیه خیلی درگیر بحرین و لیبی و مصر و تونس شدیم، انگار فلسطین مظلوم تر از قبل شده! یعنی الان اونجا چه خبره؟! نکنه ..."
سکانس دوم : اخبار روز
زمان : امروز - مکان : سر نهار
اخبار ساعت 2 داره پخش میشه، گوینده خبر می خوند، شنیدن کلمه ای توجه نویسنده رو از نهار به خبر جلب می کنه : "امروز مردم مصر در بزرگداشت یوم النکبت روز اشغال فلسطین برای اولین بار اعتراض خود را در برائت از رژیم اسرائیل فریاد زدند ..."
دوباره به فکر فرو میرود : "منافقها این بار دیگه چطوری میخوان خیزش اسلامی مردم مصر رو خیزش برای رفاه اقتصادی معرفی کنند؟ این بار دیگه چطوری میخوان شعار اسلام طلبی و اسرائیل ستیزیشون رو برگردون کنند؟ یعنی بازم کسی هست که حرف های اونها رو باور کنه؟ بلندتر از این فریاد مردم مصر، دلیل و برهان دیگه ای برای رد بافته های منافقها هست؟ حتما این بار هم میگن از ایران نیرو فرستادند تا شعار بدند یا اینکه ایران بهشون پول داده تا این کار رو بکنند یا ... بالاخره یک جوری ایران رو دخیل در این کار می کنند تا با عَلَم ایران، دروغ بودن گفته هاشون رو بپوشونند!"
از چند متری صدایی میگه : "اگر شد یه روز اینها یه حرف راست بزنند!!!" نویسنده این آیه را زیر لب زمزمه می کند : "صم بکم عمی فهم لایعقلون"
تیتراژ پایانی
(باشد برعهده خواننده ...)