سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه نشانم بده ...

از اول صبح نشاط و شادی خاصی داشتم،

انگار تازه به دنیا اومده بودم،

با چند تا از دوستام خوشحال و خندان رفتیم توی اتاق تا کارهای برنامه افطاری رو سر و سامان بدیم.

داشتم با هیجان و پر حرارت در مورد اتفاقی که باعث اینهمه نشاطم شده بود برای بچه ها میگفتم،

یهو دیدم یکی جلوی در ظاهر شد و تا نگاهش به من افتاد بهت زده برگشت پشت در تا اجازه ورود بگیره!

حجاب-باران نگاه

رئیس تشکلمون بود،

تا دیروز وقتی میخواست بیاد تو اتاق همون دم در خودش رو چند ثانیه نشون میداد بعد میومد داخل اتاق،

اما امروز او هم با دیدن چادرم فهمید که ازین به بعد باید جور دیگه ای وارد اتاق بشه ...

 


طبق معمول برای نماز ظهر رفتیم مسجد نزدیک شرکت. قبل از اینکه قامت ببندیم مکبر گفت:
- نمازگزاران عزیز نماز آقا شکسته است ایشون رکعت دوم نمازشون رو تموم می کنند اما شما ادامه بدید!

تا حالا به همچین موردی برنخورده بودم! شده بودم نماز من شکسته باشه و اقتدا کنم ولی امام جماعت ...
ما هم که بی خبر از حکم و فرصت هم برای پرس و جو نداشتیم، به محض تکبیر امام جماعت اقتدا کردیم.
تمام طول زمان این سوال توی ذهنم جست و خیز میزد که نمازم درسته یا نه؟ جماعته یا فرادا؟ کار خاصی نباید بکنم؟

خاطره+سوال+تجربه

بعد تشهد امام همه پا شدیم و ادامه نماز ...
نماز دوم رو هم بدون اینکه فرصتی برای تحقیق باشه به همون روال قبلی خوندیم.
بعد نماز دوم امام جماعت لطف فرمودند رو نمازگزاران تشنه حکم رو از حکم این مورد مستفیض فرمودند!!!

فرمودند که توی این مورد نمازگزار باید تجافی کنه تا نمازش جماعت باشه و الا فراداست!!!
خدا خیرت بده حاج آقا، حکم قبل نماز باید میگفتی یا بعدش؟!
نباید حتی اگه یک درصدم "احتمال" می دادی که اگه حتی "یک نفر" عالم به حکم نباشه چه باید بکنه و نمازش چی میشه؟
حالا موندیم نمازی که خوندیم بالاخره جماعته یا فرادا!
ما که نیت جماعت کردیم و اقتدا کردیم االان نمازمون درسته یا باید دوباره ادا کنیم؟

امان از دست عالمِ ...

___________________________________
تجربه : برای اولین بار بود که پشت سر امام جماعتی نماز می خوندم که نمازش شکسته بود و من هم حکمش رو نمیدونستم ...
خاطره: متن بالا :دی
سوال: الان باید نمازم رو ادا کنم یا نمازی که خوندم درست بوده؟ 


کلاس حفظ قرآن بود، توفیق شده بود تا نقش مربی را ایفا کنم، رسیدیم به آیات 15 تا 20 سوره غاشیه :
"أفلا ینظرون الی الابل کیف خلقت - و الی السماء کیف رفعت - و الی الجبال کیف نصبت - و الی الارض کیف سطحت"
چهره اش چنان متاثر شده بود از شنیدن و خواندن این آیات که گویی معنایش را با تمام وجود درک کرده
معنای کلمات را نه از خود کلمات
که از چهره مشعوف او در می یافتم ...

کمی جلوتر :
"فذکر انما انت مذکر - لست علیهم بمصیطر - الی من تولی و کفر - فیعذبه الله العذاب الاکبر - ان الینا ایابهم - ثم ان علینا حسابهم"
این بار آن دیگری چهره اش محزون شده بود
گونه هایش آتشین
چشم هایش برافروخته
ترس در چشمانش دو دو می زد : " خانم من از خدا خیلی می ترسم ..."

خوف و رجا

منظورش را فهمیدم
و حالش را بهتر از منظورش ...
از رحمت حضرت حق برایش گفتم
از محبتی که به بنده هایش دارد
از گوشی که به دعایشان دارد و نگاهی که به دست هایشان
از "قل لعبادی الذین اسرفوا ..." گفتم
از هر آنچه که امیدش را به خدا شعله ور کند و ترسش را فروکش
اما گویی آتش درونش آنقدر زبانه کشیده بود که راهی برای ادفایش نبود!
اشک هایش را دیدم که جاری می شود
مخفیانه و بی صدا
آتشی در وجودم انداخت
ترسی که منتقل شده بود
غفلتی که دیگر نبود!
و غبطه ای که بود شده بود ...