پسر باید قرار مهمی رو هماهنگ میکرد، موتور رو میذاره کنار خیابون تا به طرف ملاقات زنگ بزنه. افسر میاد جلو و به جرم مخدوش بودن پلاک موتور میخواد جریمه اش کنه.
پسر: آقا کجای پلاک مخدوشه؟!
پلیس: زنجیر بستی بالای پلاک که خونده نشه!!!
پسر: آقا به این راحتی پلاک رو میشه خوند ... در ضمن من که سوار موتور نبودم، موتور پارک شده!!!
پلیس شروع میکنه به فحاشی!!!
پسر که هیچ رقمه حرف زور تو گوشش نمیره معترض میشه و کَل کَل میکنه، اما پلیس همچنان حرف خودش رو میزنه و به فحاشی ادامه میده!!!
پسر نمیتونه ظلم و زور پلیس رو تحمل کنه:
"الو، 110؟ آقا اینجا درگیری شده، با مامور راهنمایی درگیر شدم! فحاشی میکنن، یه مامور بفرستید برای رسیدگی ..."
مامور 110 با مامور رانندگی آشنا در میاد و شروع میکنه به خوش و بش، بدون اینکه بپرسه شاکی کی بوده و علت چیه به پسر میگه:
"به افسر راهنمایی توهین کردی! موتور رو بفرستید پارکینگ ..."
یه رهگذر از اول تا آخر ماجرا رو داشت دنبال میکرد، رفت به طرفداری پسر، دو تا فحشم اون شنید!!!
........
بماند این بین چه اتفاقاتی برای پسر بیچاره افتاد و چقدر اذیت شد، بالاخره مجبور شد هم جریمه بده هم موتورش رو بردن پارکینگ ...
طرف با بی تفاوتی از کنار ماجرا عبور میکنه و میگه: "مملکتی که صاحب نداره همینه دیگه، جمهوری اسلامیه ..."
اینجاست که دل آدم از همه این ماجرا ها و حرف ها دل خون میشه!
آخه مرد خوب! حداقل میرفتی جلو یه فحشم تو بشنوی بعد این حرف رو بزن!!!
داستان بالا بیشتر بهونه ای بود برای اینکه حرف دلم رو بزنم، اینکه چرا همچین ماجراهایی پیش میاد و همچین دیدگاه هایی توی این ماجراها بوجود میاد!
اولین چیزی که بعد این داستان تو ذهنم نقش بست نامه حضرت علی علیه السلام به مالک اشتر بود و ماجرای جنگ جمل:
توی جنگ جمل یه بنده خدایی مردد میشه که کدوم ور حق هستن! از حضرت سوال میکنه، حضرت بهش جواب میدن:
نگاه نکن کدوم طرف کی وایستاده، ببین کدوم طرف حرف حق میزنه، حق رو از روی اهلش شناسایی نکن اهل حق رو از روی حق بشناس ...
توی نامه حضرت به مالک اشتر هم مهمترین تاکیدی که به مالک اشتر کردن توصیه شدید به تقواست.
حالا تمام گیر و گورهای کارهای ما هم تو همین چند تا مورده:
- حق رو که درست نمیشناسیم هیچ، تا ناحقی ای هم در حقمون میشه تعمیم میدیم به نظام و اسلام! یاد بگیریم افراد برامون ملاک حق نباشن.
- توی کارهامون تقوا نداریم و همیشه قانون اصالت سود بر ما افکار و رفتارمون حاکمه. چند درصد افکار و رفتارمون مصداق تقواست؟ چقدر توی انجام وظایفمون جانب تقوا و رضایت الهی رو در نظر میگیریم؟ اصلا چقدر برای اینکه توی انجام وظایف و بروز رفتارهامون خلاف امر الهی عمل نکرده باشیم سعی میکنیم خودسازی کنیم و تقوامون رو بیشتر کنیم؟
- هنوز یاد نگرفتیم به این دستور الهی عمل کنیم که هر وقت ظلمی رو دیدیم - چه در حق خودمون چه دیگران - ساکت نباشیم و از حق مظلوم دفاع کنیم.
- هنوز قبول نکردیم که صاحب این مملکت و جامعه ماییم و تا ما که صاحب این مملکتیم خودمون رو اصلاح نکنیم جامعه هم اصلاح نمیشه، رئیس اصلاح نمیشه تا مرئوس خودش رو اصلاح نکنه.
خطبه های نهج البلاغه رو بخونیم، خطبه هایی که برای سال های حکومت حضرت هست، چقدر حضرت ناله می کنند از مرئوسشون و بی مایگیشون، از اینکه چرا دستشون تو اجرای احکام الهی بسته است، اونوقت می فهمیم که "گره کار خود ما آدم های بی مایه! هستیم".
ایکاش قرآن و نهج البلاغه توی خونه مون رو فقط برای تزیین خونه و سر مزار امواتمون نگذاریم و ده دقیقه از وقتی که برای دیدن فیلم ها و سریال های مختلف و بی محتوای تلویزیون میذاشتیم، میذاشتیم برای اینکه بفهمیم خدامون و اماممون چه راهنمایی هایی برای زندگی فردی و اجتماعی مون و مهمتر از همه بندگی خدا بهمون دادن،
ایکاش ...
--------------------------------------------------
پ.ن 1 : اگر همه مون فقط "سعی کنیم" که بنده (با تقوای) خدا باشیم میرسیم به همون مدینه فاضله ای که همه آرزوش رو داریم ...
پ.ن 2 : به قول بزرگی سوز دلی بود که بعد از مدت ها از نهاد دلمون بیرون اومد ...