سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راه نشانم بده ...

از در مسجد وارد شدیم : "السلام علیک یا اباصالح المهدی ..."

مسجد جمکران

گفتم : "هیچی مثل مناجات شعبانیه سری قبل بهم نچسبید"
گفت : "واقعا؟ من که نمی دونم چی بهم می چسبه چی نمی چسبه!"
چند قدم رفتیم جلوتر، گفتم : "جات خالی شب نیمه شعبان تو حرم عشق ی دعا کمیلی خوندم ... نمی دونی چقدر بهم چسبید ..."
گفت : "من که اصلا نمی دونم چسبیدن یعنی چی!"
گفتم : " ... "
________________________________
پ.ن 1 : چسبیدن عبادت یعنی اینکه اونقدر در معنای کلام غرق بشی که تمام کلماتی که میخونی بشه مصداق بارز اعترافات تو به حضرت حق ... یعنی تا میتونی خودت رو کوچیک کنی پیش خالقت ... یعنی بعد یه عمر معنی بنده بودن رو بفهمی ...
پ.ن 2: تا خودت رو کوچیک نکنی براش بنده نمیشی ...


خداوند روزه را واجب کرد تا اخلاص خلق را بیازماید. (امیرالمومنین علیه السلام)

میگن این ماه، ماه مهمونی خداست،
میگن درهای بهشت باز شده و درهای جهنم بسته،
میگه شیاطین رو غل و زنجیر کردن،
میگن اولش رحمته، وسطش مغفرت، آخرش آزادی از آتش جهنم!

خیلی حرف های دیگه هم میگن،
ولی یکیش از همه مهمتره!
همونی که اون بالا برات گفتم :
" ... تا اخلاص خلق را بیازماید."

داری امتحان میشی!
امتحان سنجش عیار اخلاص ...
چقدر واقعا برای خدا داری این کار رو میکنی؟!!!

امتحان الهی+ماه رمضان

حالا که بیشتر روز رو تشنه و گرسنه ای چقدر از فقرا دستگیری میکنی؟
دیگه الان خودتم مثل اونها درد داری دیگه،
منتها برای تو دوامش تا وقت افطاره ولی برای اون بیچاره ...

حالا که درهای جهنم بسته شده،
حالا که شیاطین در غل و زنجیرن،
حالا دیگه چطوری میخوای بری تو آتیش جهنم؟!
نکنه نفس اماره ات ...

تا قبل این ناله میکردی که چرا دل خدا برات به رحم نمیاد!
اشک میریختی که خدایا چرا منو نمیبخشی!
ضجه میزدی که نکنه تو آتیش جهنم بندازدت!
حالا همه اینا رو توی این ماه داره بهت میده،
نه فقط به تو ها،
به همه داره میده،
گناهکار و بیگناه،
مومن و مسلمون!
شرطش فقط روزه دار بودنه،
و البته بنده بودن و ...

حالا دیگه هیچ بهونه ای نداری!
اگر دوازده ماه سال برای هر خطای ریز و درشتیت میتونستی برای خدا بهونه تراشی کنی،
الان دیگه حجت برات تموم شده و همه چیز فراهم، که این یک ماه رو نتونی بهونه بیاری،
که دیگه این ماه بهونه ای برای گناه کردن نداشته باشی ...
چقدر حواست رو جمع این ماه کردی؟
فکر میکنی آخر این ماه نمره امتحانت چند بشه؟


جنگ نرم یعنی زیرپوستی کار کردن،
یعنی زیرآبی رفتن،
یعنی طوری وارد عمل بشی که خود طرف هم متوجه نشه کِی و از کجا خورده!
یعنی با چهره دوست، دشمنی کردن
یعنی هر آنچه انتهای نفاق و نامردیست!

قالیباف+جنگ نرم

یعنی عکس شهدا را از دیوارهای شهر پاک کردن،
یعنی برگزاری همایش حجاب و عفافی که عنوانش تنها ابزاری برای جذب مخاطب است!
یعنی ترویج بی حجابی در ایستگاه های اتوبوس!
یعنی به نام صاحب عصر (عج) جشن گرفتن و دل صاحب عصر خون کردن
یعنی کتک زدن بچه حزب اللهی به جرم اعتراض به فحشا!
یعنی ساختن خانه شهریاران جوان،
یعنی پارک اب و آتش عباس آباد،
یعنی ...


درست در بحبوحه تلاش صدا و سیما و دستگاه های دولتی بویژه نیروی انتظامی برای سامان دادن به وضع حجاب در کشور، جناب شهردار محترم حرکتی به ظاهر شاد و طنز آمیر انجام داده که خیلی دقیق و زیرپوستی با یک تصویر هر چه دیگر نهادها رشته کرده اند پنبه می نماید!

حجاب+جنگ نرم+ایستگاه اتوبوس تهران

به ظاهر هدف این تصویر ترویج فرهنگ استفاده از وسیله حمل و نقل عمومی، مذمت تک سرنشینی و اشاره به معضل این موضوع و ترافیک ایجاد شده ناشی از آن می باشد اما مهمترین چیزی که در تصویر در مرکز توجه قرار گرفته تصویر دو مسافر دختر و پسری است که در ایستگاه منتظر اتوبوس ایستاده اند.
خیلی به تحلیل هنری این موضوع نمی پردازم، هدفم تنها اشاره به ظاهر دختر ترسیم شده در این طراحی است! دختری با حجاب مانتو و روسری که موهای وی از روسری بیرون بوده و نمایان است ...
در مورد نوع حجاب تصویر (مانتو و روسری) هم صحبتی نمی کنم، تنها می گویم که با این نوع حجاب مخالف نیستم، به شرطی که حجابی که مورد تایید اسلام است رعایت شده باشد.
اما آیا در این تصویر واقعا چنین حدی رعایت شده است؟!
شاید بگویید بدبینانه به این تصویر نگاه می کنم اما آیا چنین طرحی اتفاقی است؟!
آن هم از طرف دستگاهی چنین بزرگ با مسئولیتی خطیر ...
مگر غیر از این است که تمامی دستگاه های یک نظام باید تکمیل کننده و موید برنامه ها و استراتژی های یکدیگر باشند؟!
مگر نه اینکه بخش اعظمی از وظیفه این دستگاه در حیطه امور فرهنگی قرار دارد؟!
تا کی این همه اهمال و کوتاهی در امور فرهنگی کشور؟!
آن هم زمانی که دشمن این همه روی تهاجم فرهنگی به کشوری که صادر کننده تفکر جهادی و انقلابی به دیگر سرزمین هاست، سرمایه گذاری کرده و برای آن برنامه ریزی می کند؟!
اینجاست که به یاد کلام مولایم می افتم که : "کلکم راع و کلکم مسئول عن الرعیة ..."


کربلا که میروی تنها خودت را ببر
تنها معرفت ...
اشک را آنجا مجالی برای باریدن نیست
حتی دل را مجالی برای فسردن!
آنجا تنها پرده های حجاب دلت را بردار

کربلا که میروی دل نازک می شوی
بس که حجاب ها را دریدی و نباریدی!
بس که آب دیدی و ننوشیدی!

کربلا+بین الحرمین

اصلا کربلا که میروی بیدل می شوی
بس که بین الحرمین را سعی کردی و ...


این بار را میخواستم بی خبر باشد،
شانه هایم را تاب امانت داری دلهای عاشق نبود،
و دل را یارای نظاره اشک های بیتاب ...
اما نشد!

کربلا+بار بگشایید+اینجا کربلاست

اگر دلم را خریده اند به حرمت دلهای بیقراری بوده که با خود به همراه برده ام،
به حرمت سلام هایی بوده که رسانده ام،
به حرمت پاکی خواهش هایی بوده که نامه رسانش بوده ام،
قابل نیستم اما امانت دار دلهای شیدایتان خواهم بود،
شاید به پاکی شان دل مرا نیز خریداری باشد ...

_______________________________
پ.ن : دو روز بیشتر نمونده تا لایق دیدار ارباب بشیم، خواستم لیستی از اسم بچه ها بنویسم تا در لحظه لحظه سفر به یادشون باشم، خواستم دل شمتاقی از قلم نیفته گفتم از خودتون بخوام ...


حس زیاده خواهی انسان هیچگاه سیری پذیر نیست!
گویی جزء ذات اوست ...

این روزها عشق بازی هایمان با ارباب دلبری محبانش را می کند و اشک ها را روان می سازد؛
و ما هم ازین دلبری ها بی نصیب نیستیم!
عشق بازی های زائران ضامن آهو نیز، از ما دلبری می کند و اشکمان را روان ...
قانون طبیعت است که هر عملی را عکس العملی است یا اینکه دنیا دار مکافات است!

مشهد+امام رضا

میخواستم این بار نیز مُهر تایید تو بر قلبم باشد و به محضر ارباب عرضه شود،
اما ...
نمی شود! باید از همینجا دلم را زائر حریم مهربانت نمایم و مُهر تایید ستانم:
"السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی ..."

__________________________________
پ.ن : عهد کرده بودم دیگه حدیث نفس نگم، ولی امام رضاست دیگه ... ان شاء الله که حدیث دوست باشه ...


میخواهم این بار را بی پروا سخن بگویم
میخواهم از بی صبری هایم بگویم و از دلبری های تو
از راز دل با تو گفتن و مرهم نهادن های تو
می خواهم از ادعونی هایم بگویم و از استجب لکم های تو
می خواهم بگویم تا تو را تنها محرم راز ندانستم استجابت نکردی
و این بود معنای ادعونی های تو
یعنی تنها تو را بخوانم و تنها با تو راز دل بگویم
یعنی همچون علی سر در چاه تنهایی کنم و با تو عقده دل باز گویم
تنها با تو ...
که اگر چنین کردم محال است استجابت نکنی
قلب تیره مرا که یارای درک بی واسطه تو نیست
واسطه فیضی می خواهد که استجابتت را از مجرای زلال او دریابد ...

قطعه 27+شهید حسین سعیدی+واسطه فیض

و این بار چه زیبا باب استجابت را برایم گشودی
و واسطه فیضت را در برابرم نهادی ...
پس از بیست و هفت سال انتظار
از قصری به شیرینی شهادت
در بیست هفتمین قطعه بهشت ...

_________________________________________
پ.ن : پرسیدن شهیدی که تو این پست آدرس نشونیش رو دادم کیه؟ عرض کنم که ایشون همون برادر آسمونی بنده هستن که تو چند پست قبل از این در موردشون نوشتم ...